نیآمد سبزه و بوی بهاری
سروده یی از: حفیظ حازم

بهار آمد
نیآمد سبزه و بوی بهاری
و گل با ریشه اش درگیر بدبختیست
زمین آشفته است و
خاک در ماتم
مپرس از من
چرا غچی نمیخواند
چرا بلبل نمی آید
چرا دهقان غمگین است
و بز هایش نمی زاید
مگو بر من
که این آفت چرا آمد
زدست کی، و از درب قضا آمد
همه مبهوت و سرگردان
هه در ترس و در گریان
همه در خانه و منزل
که مرگ است سایه عریان
مپرس از من
چرا چون شد
چرا مردن، به این سان درد گون شد
چرا هر کس، زآن خویش میترسد
چرا آن گریه ها مردند
چرا این چشم جادو شد
مگو برمن
مگو خواهر عزا دار است
مگو این فصل، فصل چیست
مگو بر کس بهار آمد
مپرس از کس که حالت چیست
مپرس از من
که وحشت آمده، یا آن قیامت ها که میگفتند
همه در گور خود گریان
همه بی نان و دسترخوان
همه شوریده سر گریان
چه ویروس است این عریان
به چشم ما شده پنهان
مپرس از من
کدامین فصل در راه است
چرا امسال سنگین است
چه تقویمی
چه روزی، هفته و ماهی
چرا خورشید بی نور است
چرا دریا زمین گیر است
مگو بر من
مگو بر من که میآیم
مگو بر من که پیشم باش تا فردا
مگو بر من نمیدانم
نمیدانم چه بنویسم
برای خود ، برای تو
که تا فردا
کدامین غنچه می غلطد
وما هر آن، ما هر دو
شکست شاخه های تازه بشماریم.
Short URL: https://www.turklar.com/?p=20175